آبنما کار: یادداشت ـ خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)
سهراب آسا – پژوهشگر و مدرس زبان انگلیسی
«در پاره ای از مناسبات آموزشی کشور، واژه “مدرس” با طنین پرطمطراق فرهنگ و تعلیم همراه است؛ اما برای هزاران معلم زبان در موسسات خصوصی ایران، این عنوان اغلب با واژگانی دیگر جفت می شود: “موقت”، “فاقد قرارداد”، “بدون بیمه” و گاه حتی “ناپیدا”. در این یادداشت، به کاوشی در ساختار بی ثبات و سایه دار این حرفه می پردازم؛ ساختاری که به رغم نقش فرهنگی و آموزشی کلیدی معلمان زبان، آنان را در حاشیه سیاست گذاری، نهادسازی و شأن اجتماعی رها کرده است.
قراردادهای نامرئی، زندگی های ناپایدار
بنابر گزارش خبرگزاری کار ایران (ایلنا- ۱۴۰۱)، بیشتر از ۷۰ درصد مدرسان زبان در موسسات خصوصی فاقد قرارداد رسمی اند. بیشتر آنان بر پایه توافقات شفاهی، ترم به ترم و گاه جلسه به جلسه، حقوق خویش را دریافت می کنند – و آن هم با تأخیر، عدم شفافیت یا کسرهای ناموجه. در عمل، اینان در فضایی کار می کنند که نه از حمایت قانون کار برخوردار است، نه تحت نظارت نهاد صنفی یا حرفه ای مشخص قرار دارد.
در یکی از مصاحبه های میدانی، مدرس جوانی از رشت گفته: “دو ساله که توی یه مؤسسه تدریس می کنم. هیچگاه قرارداد ندادن. فقط گفتن وقتی دانشجو باشه، تو هم هستی.” این وضعیت، رابطه ی شغلی را از یک رابطه ی حرفه ای به یک وابستگی کاملا نابرابر و غیررسمی بدل می کند. نتیجه، چیزی نیست جز فرسایش روانی، اضطراب مالی و ناامنی مزمن.
حرفه زدایی از معلم زبان
در نظریه ی جامعه شناسی مشاغل، حرفه ای بودن یک شغل مستلزم سه خصوصیت است: دانش تخصصی، استقلال در عمل، و ساختارهای خودتنظیم گر (Freidson، ۲۰۰۱). باآنکه مدرسان زبان اغلب از دانش زبانی و تخصصی قابل قبولی برخوردار می باشند، اما در دو مؤلفه ی دیگر – یعنی استقلال شغلی و حمایت صنفی – کاملا تهی دست اند. این فرآیند را میتوان حرفه زدایی یا deprofessionalization نامید: انتقال قدرت از دست متخصص به دست بازار.
با فقدان نهاد صنفی، مدرسان ناچارند به شکل فردی با کارفرما چانه بزنند، و در غیاب مکانیسم های شفاف ارزیابی، هیچ گونه مسیر رشد یا ارتقاء شغلی استانداردی ندارند. این وضعیت، تدریس زبان را از یک مسیر پایدار حرفه ای به یک شغل پاره وقت و مصرفی تبدیل نموده است – پدیده ای که Stephen Ball آنرا از نتایج نئولیبرالیسم آموزشی می داند (Ball، ۲۰۱۲).
فرسایش نمادین: وقتی دیده نمی شوی
یکی از ژرف ترین وجوه بحران در این عرصه، نه اقتصادی، که نمادین است: احساس بی اهمیتی، نبود بازتاب در رسانه، و حذف از تخیل عمومی. در فضای فرهنگی ما، مدرس زبان خصوصی نه «معلم» است، نه «استاد»، نه «مربی»؛ بلکه موجودی معلق در سپهر آموزشی که جایگاهی مشخص ندارد.
یکی از مصاحبه شوندگان می اظهار داشت: «وقتی می گم مدرس زبانم، طرف می پرسه یعنی کار دیگه ای نداری؟» این واکنش عمومی، نمونه ای از آن چیزی ست که Nancy Fraser “بی عدالتی بازشناسی (recognition injustice) می نامد (Fraser، ۲۰۰۹): نادیده انگاشتن نقش ها و هویت های اجتماعی، حتی زمانیکه نقشی حیاتی دارند.
تقاطع جنسیت و تدریس زبان: نابرابری مضاعف
در بین تمام روایت هایی که در این عرصه بررسی کردم، صدای مدرسان زن بیشتر از دیگران پژواک بی عدالتی داشت. از تبعیض در تخصیص کلاس ها گرفته تا آزار کلامی، از بی اعتنایی مدیران تا بار اضافی کار عاطفی، همه چیز نشان از وضعیتی دارد که تنها با واژه ی “خشونت پنهان” قابل توصیف است.
یکی از مدرس ها نقل کرده است که: “اعتراض کردم که چرا همیشه کلاس های پول ساز رو به همکار مرد می دن. گفتن خب اون جدی تر گرفته می شه.” این گونه پاسخ ها، نه فقط مصداق تبعیض جنسیتی اند، بلکه نشانه ای از نهادینه شدن سلسله مراتب نابرابر در فضای آموزشی هستند – سلسله مراتبی که نقش زن را به کارگر عاطفی، و مرد را به متخصص درآمدزا تقلیل می دهد.
گسترش نامرئی وظایف: معلم یا روان شناس، مشاور یا مترجم؟
در غیاب نهادهای حمایتی و سیاستگذاری مشخص، وظایف مدرس زبان بگونه ای فزاینده توسعه پیدا می کند. آنها فقط گرامر و واژگان نمی آموزانند، بلکه بار عاطفی، فرهنگی و روانی کلاس را هم به دوش می کشند. خیلی از آنان در مصاحبه ها از خود بعنوان “دوست”، “حافظ اسرار”، “مشاور مهاجرت” و حتی “تسکین دهنده بحران های شخصی” زبان آموزان یاد می کردند.
این گسترش نامرئی وظایف، بی آن که در ساختار حقوقی یا ارزیابی حرفه ای بازتابی داشته باشد، نوعی خشونت نهادی خاموش است: مسئولیت بیشتر، با شأن کمتر.
چرا این وضعیت تداوم می یابد؟
تداوم بی ثباتی در حرفه ی تدریس زبان را نمی توان فقط به اقتصاد ناپایدار یا ضعف مدیریت نسبت داد. این تداوم، حاصل ترکیبی است از: سیاست گریزی نهادهای ذی ربط، ابهام در جایگاه معلم زبان در نظام آموزشی و نبود روایتهای رسانه ای و فرهنگی که شأن این حرفه را برجسته سازد.
در نتیجه، وضعیت فعلی نوعی ماتریس فرسایش است: مدرس زبان از حیث اقتصادی بی ثبات است، از حیث فرهنگی نادیده گرفته می شود، و از منظر روانی، در معرض فرسودگی مستمر قرار دارد.
گامهای ممکن، حتی در وضعیت ناممکن
در چنین شرایطی، انتظار برای تحول بنیادین شاید به تعویق افتد، اما اقدامات میان مدت و خرد همچنان ممکن است:
تدوین منشور حقوق معلمان زبان توسط وزارت ارشاد یا وزارت کار؛
ایجاد سامانه ی ثبت و نظارت بر قراردادهای آموزشی؛
راه اندازی انجمن های حرفه ای مستقل برای مدرسان زبان با تاکید بر حق چانه زنی جمعی؛
برگزاری کارزارهای رسانه ای برای بازشناسی شأن فرهنگی معلم زبان.
در کنار این ها، نقش روزنامه ها و رسانه ها هم کلیدی ست: آگاهی عمومی، اولین گام برای سیاستگذاری فراگیر است.
کلام آخر
در جهانی که زبان بیشتر از هر زمان دیگر حامل معنا، قدرت و امکان ارتباط است، عجیب است که حاملان این زبان ها در آموزش، خود تا این حد بی صدا، بی پناه و بی جایگاه اند. مدرسان زبان، باآنکه در حاشیه های سیاست رسمی قرار گرفته اند، اما در قلب فرهنگی جامعه نقش آفرین اند.
تغییر از همین جا آغاز می شود: با دیدن آنان.»
منابع:
Ball، S. J. (۲۰۱۲). Global Education Inc. Routledge.
Fraser، N. (۲۰۰۹). Scales of Justice. Columbia University Press.
Freidson، E. (۲۰۰۱). Professionalism: The Third Logic. University of Chicago Press.
ILNA. (۲۰۲۱). [آموزشگاه های زبان و چالش قراردادهای موقت]. خبرگزاری کار ایران.
وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی. (۱۴۰۰). [گزارش پوشش بیمه ای کارکنان موسسات آموزشی]
آموزگاران ناپیدا بی ثباتی ساختاری و فرسایش فرهنگی در حرفه تدریس زبان
