ماجرای افشای راز یک جاسوس در اسارت

به گزارش آبنما کار، دیدم یک جفت کفش پشت پرده است. نگو دکور درست کرده بود برای گول زدن ما. گفتم: «اگر این شاهد است بگوید حالا چهارشنبه است قبول می کنی؟» اظهار داشت: «قبول نمی کنم.» گفتم: «من سه سال در اطلاعات شما بودم بارها بازجویی شدم آنها نفهمیدند، شما چگونه می گویید؟ پس وای به حال اطلاعانتان.» اظهار داشت: «حالا تا شنبه فکر هایت را، بکن.»

به گزارش آبنما کار به نقل از ایسنا، دریادار دوم دکتر هادی عظیمی راد از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس با بیان خاطره ای در رابطه با چگونگی فاش شدن هویتش بوسیله ی یک خبرچین بعد از سه سال از اسارت روایت می کند: «در موقع اسارت لباس شخصی به تن داشتم. من مجروح بودم و لباس مرتبی بر تن نداشتم. درجه آن موقع من سرهنگ بود و اسلحه مان هم توی ماشین بود. من یک «ژ-۳» داشتم.

آقای مجید جلالوند هم یک «ژ -۳» داشت و همان شهید پزشکیار که اسم شان میرظفر جویان است و ۲۳ ساله هم بود اسلحه داشت. ایشان در همان تیر اندازی شهید شد. یادم است در لحظات آخر اظهار داشت: «لعنت الله علی الصدام» به هر حال نفهمیدند ما نظامی هستیم و من خودم را یک غیرنظامی معرفی کرده بودم. اسم من «هادی عظیمی دافچایی» بود. در زمان جنگ بنام دکتر «دافچایی» مشهور بودم و موقع اسارت خودم را دکتر عظیمی معرفی کردم.

به این ترتیب همیشه خودم را دکتر غیر نظامی معرفی می کردم. یک روز که من در لابراتوار اردوگاه مشغول به کار بودم یک نگهبان به اسم یاسین که فارسی هم بلد بود اظهار داشت: «دکتر بیا فرمانده تو را می خواهد.» فرمانده سرگرد و اتاقش بیرون بود، ما راه افتادیم و رفتیم. تا رفتیم در اتاقش بلند شد، احترام نظامی برایم گذاشت و پا هم کوبید. از آن شکنجه گرها بود.
امیر دریادار دوم دکتر هادی عظیمی راد

منبع: